بعضی چیزا برای من ، سطحش بعد از ترسناک ، به سطح منفوریت هم رسیده. شده حکایت جن و بسم الله برای من . اسمش که بیاد ، فقط اسمش بیاد و نه خودش ، بلند میشم میرم. کاش همه چیز سر جای خودش بود ": (

 

البته که درک میکنم قرار نیست کسی نقش قربانی ا بازی کنه . وقتی یه عمر خای خالیش حس بشه ، توی اخرین روز باقیمانده هم نباشه بهتره . یه حرف عجولانست یا بوی حسادت میده ؟ شاید هر دو . نمی دونم . نمی دونم چرا این افکار منفی تا این جد وجودمو پر کرده؟ غم حسیه که وجودم رو پر میکنه و در عین اینکه شادم ، غمگینم. بقیه باید شاد باشن و من فقط نگاه میکنم و با یه اه حسرت از اونجا میرم. خوش به حالت. چرا با اون گذشته خوب الان اینجا هستم؟ 

 

به خود کشی هم فکر میکردم ، اما قانع شدم برای من جواب نیست . بعضی فیلم ها امثال فیلم فردا به ادم امید میده ، دیدگاه ادم رو عوض میکنه اما درد رو ، از هر طرف که بخونی ، درد هست. فقط یک نفر میتونه ناجی باشه و اون هم منم . انتخاب با من خواهد بود ، بازی کنم یا زندگیم رو به آخر برسونم. دنبال اینم نیستم کسی بیاد بعدش برام فاتحه بخونه. نگه دارن برای خودشون. اینجا به خودم نگاه میکنم ، این منم؟ تضاد احساسات؟ غم ، شادی ، اشک ، عصبانیت

 

بودن کسی که اینطور فکر میکنه چه فایده ای داره؟ ": (