سلام

تا حالا به مرگ فکر کردین؟منظورم اون بخش ترسناک قضیه نیست ، درست برعکس ، ایا تجربه نزدیک به مرگ داشتین یا اون تجربه ها رو شنیدین؟

 

--

خودم به شخصه بهش علاقه مند بودم و خیلی سال قبل گمونم شبکه یک درباره این موضوع مستنداتی رو ساخته بود و منم نگاه میکردم تا اینکه اخیرا گمونم شبکه چهار مستندی رو پخش میکنه با عنوان زندگی بعد از زندگی ، من ویدیوهاشو تو یوتیوب دیدم و با تبدیل فرمت های ویدیو به صوت ، برام جالب بود ، همه تجربه کننده های اون جا و توی برنامه یکیشون توی کما رفته بود و خاطراتش یه چیزی تو مایه های  سریال پنج کیلومتر تا بهشت ( کلیک ) بود ، یکی از اقواممون که چند سال پیش که عمل جراحی مغز انجام داد یه چیزایی میگفت ولی خیلی نبود و البته  من از خواهرم هم پرسیدم اون همچین تجربه ای نداشت.

 

چیزی که میخوام بگم و منظورمه دقیقا اینه که  یه جسم داریم که باهاش دردها و خوشی ها رو حس میکنیم و یه روح داریم که گاهی حس میکنم این روح میتونه فرمانده بر جسم باشه و یا گاهی جسم به روح فرمان میده و گاهی هم برعکس و یه قسمت مغز هم داریم که مرکز فرماندهی مشترک بین روح و جسم هست .حالا داستان از اون جایی جالب میشه روح ما گاهی توسط برخی عوامل واسه خودش میره گردش و یه خبرهایی میاره که شاخ در میاریم ، اخباری از غیب و یا دیدن اقوام فوت شده و اینا مثلا در حالی که جسم ما ساکن در یک نقطه بوده.

 

حالا اگه دقت  کرده باشین ، وقتی روح واسه خودش میره گردش تفریخ یهو یه چیزی می بینه و یه چیزی رو درک میکنه که اینو بعد از بازگشت تحویل مغز میده و مغز هم اونو ذخیره میکنه و بعدا برای دیگران تعریف میکنه و باز جالبتر میشه قضیه ، وقتی که مثلا همون اول که ماجرای خوابمون یادمونه وقتی فقط چند تا جمله از جزئیات رو روی کاغذ بنویسیم و بعدا وقتی نگاش میکنیم کل ماجرا یادمون میاد و اگه ما اصلا چیزی یادداشت نکنیم کل ماجرا از یادمون میره و انگار مثل یک درب یک طرفه است که باید یه چیزی داشته باشی تا بتونی در رو باز کنی.

 

قبلا گمونم توی یکی از یادداشت ها و شایدم یکی از کامنت ها گمونم گفته بودم که ما یه واحد اندازه گیری داریم به اسم سال نوری ولی یه چیزی پرسرعت تر ازش هست تحت عنوان سرعت ، مثلا جاهایی که خدا در قران درباره ماهیت زمان صحبت میکنه و میگه یک روز پیش خدا معادل هزار سال شماهاست ، یعنی اینکه اگه فرضا روح ما بره تفریح و ماجراجویی هفت دریا و کلی برای خودش بگرده و برای خودش یه عمر باشه توی اون بعد ، وقتی برمیگرده و ما ساعت رو نگاه میکنیم میبینیم که فقط نیم ساعت یا دیگه 2 ساعت کل این ماجرا طول کشیده ولی ما فکر میکردیم هیچی نباشه حداقل یک یا دو روز کامل درگیرش بودیم  حالا میخوام زمان رو بکنم یک ثانیه ی دنیایی ما که معادل شاید ساعت ها یا روز ها اون بعد دیگه باشه ، خیلی ها در تجربه نزدیک به مرگ میگن ، البته اونایی که خیلی عمیق شدن و نه اونایی که نرفته برگشتن میگن که کلی رفتن گشت و گذار و تا برگشتن مثلا کل زمانشون حدود نیم ساعت و یا کمتر بوده.

 

مورد جالب دیگه که نوشتم روح با کلاس ما ، این بوده که برای حرکت نیاز نبوده که بدویی و با پاهاش قدم برداری ، نه ، اراده میکردی اونجا بودی ، همین که فکر میکردی مثلا ، یعنی روح ما یه همچین قدرت فوق العاده ای داره ، همچنین شنیدم ، خیلی اینو مطمئن نیستم البته ، کسانی که طی الارض میکنن ، اون قدرت هم به واسطه روحشون هست و این روح خیلی باکلاس تشریف داره یعنی یه جور وسیله یا ماشین حرکت یه همچین چیزیه

 

اهان اینم بگم ، انگار این روح حافظه داره که بعد از دیدن و ادراک اتفاقات میاد اونو تحویل مغز میده اما گاهی ، برخی گفتگوهای فرابعدی ، بعد اینکه این اطلاعات بخواد وارد مغز بشه تا بعدا به خاطر بیاریم به دلایلی پاک میشه و کلیات یادمون میاد . همچنین حس میکنم کسانی که ( طبق تجربه تجربه گرهای نزدیک به مرگ ) به طریقی خودکشی کردن ، در زمانی که با روح خودشون ماجرای زندگی خودشون رو نگاه میکردن ، دقت کنید من نمیگم جسم و با چشم سر ماجرا رو نگاه میکردن ، نه من دارم با روح  خودشون ماجرا رو نگاه میکردن و یا شایدم درک میکردن روح توسط وحشتناک ترین چیزها احاطه شده بود و یا درک میکرد که لااقل اینطوره و همچنین در شرایطی که ارتباط بین روح و جسم هنوز کامل قطع نشده ، غذای دریافتیش چیزی تو مایه های غذای جنین داخل رحمی هست که مادر میخوره و متناسب با این غذاهایی بهش میرسه ولی خودش دقیقا نمیدونه که چی میخوره . منظورم دقیقا اینه که یکی از این افراد توی کما میگفت من گاهی روحم حس خوبی پیدا میکرد نمیدونم چرا ولی بعدا وقتی دقت میکردم میدیدم که برام دارن قران میخونن و یا دعا میکنن.

 

موضوع دیگه که خیلی قشنگتر بود ، هر چند اون خانم حافظ قران اوایل خیلی زیر بارش نمی رفت ولی اگه دو بار گوش میکردی دستت می اومد ماجرا چیه ، این بود که این خانمه سعی داشت قران رو حفظ کنه ولی نمیگفت که مثلا میگفت کار خوب ادم بکنه ، خلاصه تو برنامه اش بود که قران رو حفظ کنه ولی یهو مرگ اومد سراغش ، در مسیری که داشت میرفت میگفت من یه اقای  خیلی خوشکل و اینا رو دیدم که همراهم بود ، نه ترسی بود و نه هیچی ، هر چند که حالا نمیگفت که دقیقا کیه ولی خب اخرش یه جورایی این برداشت وجود داشت که اون قران بود که در قالب یک جسم داره همراهیش میکنه و البته میگن که در تاریکی قبر ، نماز ادم همراه ادمه که بهش نور میده و این روح و اعمال و کارهامون چقدر مهمه و تاثیر گذاره.

 

موضوع دیگه که من فکر میکنم از القائات شیطانی باشه چون نمیخواد ادم به اون کمال خودش برسه و اینا ازدواجه و هر حرف و حدیثی که هست ، الان من اینو بیام باز کنم خیلی سخته ولی کلیتش اینه که القائات شیطانی میگه اولا که این خودش شره و کار زشتیه ازدواج و همه موارد مثبت هجده یکجا ، خدایا . ...