این داستان رو قبلا نوشته بودم و فقط بازنشرش کردم.

 

 

18 خرداد ساعت 22

وبلاگ گمشده در زمان (امیر)

" امروز روز جالبی نبود ، کلا" بیخود بود ، مدتهاست که روزهام یکنواخت شده ، صبح ها میرم سرکار و غروب برمیگردم خونه ، خسته شدم از همه چی ، از خودم، از این موقعیت ، از آدمهای تکراری ، از اینکه هر روز شبیه روز قبله ، هیچ اتفاقی نمیفته ، خسته ام یک دنیا"

 

Comment

From shabnam:

این روزها کی حوصله داره؟همه همین طورین!!

 

امیر: شاید حق با شما باشه (گل)

 

***

 

19 خرداد ، ساعت 20.45

ماه نقره ای (شبنم)

" امروز روز فوق العاده ای بود ، خب از کجا بگم ؛ امممممممممممم …. صبح ساعت 6 بلند شدم ، خونه رو مرتب کردم ؛ البته امروز رو مرخصی گرفتم .واقعا" بهش نیاز داشتم.یه مهمون ویژه هم داشتیم ، خاله فاطمه از شیراز اومد.خیلی دوستش دارم یک دنیا.مثل اینکه داره صدام میکنه باید برم.تا بعد"

Comment

From amir:

خوش به حالت ، امیدوارم ایام به کام باشه.

شبنم:ممنون ، منم همینطور(گل)

 

 

 

***

 

21 خرداد ساعت 19

گمشده در زمان

" امروز یکی از دوستام بهم گفت چرا ازدواج نمیکنی ؟

بهش گفتم تو که ازدواج کردی ، به کجا رسیدی ؛ همشم غر مینزنی میگی خوشبحالت که مجردی؟

گفتش که اشتباه نکن ، حداقلش اینه که از این وضع در میای

سروسامون میگیری ، دلبستگی پیدا میکنی،نگرشت به زندگی عوض میشه.

بهش گفتم پس این همه حرفهایی که میای میزنی میگی که کاش ازدواج نمیکردم و فلان و بهمان چی؟

گفتش که آدمها اخلاقشون اینجوریه انجام بدن یه جور غر میزنن ، انجام هم ندن یه جور دیگه و در هر صورت این غر زدنه هست!!!

شاید حق با اون باشه ، شاید لازم باشه که یه حس جدید رو تجربه کنم و به قولی سروسامون بگیرم ، نمیدونم."

Comment

From shabnam:

خب راست میگه دیگه...

امیر:جدی؟ یه عالمه هزینه داره ، تازه مهریه هم هست.

شبنم:شنیدی میگن در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست؟(سوال)

امیر:آره ، خب حالا باید دید چی میشه(گل)

 

***

 

22 خرداد ، ساعت 16

گمشده در زمان

"امروز به بابا گفتم میخوام ازدواج کنم ، مامان  هم بود ، یه جوری خوشحال شدن که تا حالا ندیده بودم!!!"

 

Comment

From shabnam:

 

خب پسرشی دیگه باید هم خوشحال بشه ، اصلا" همه بابا مامانا دوست دارن عروسی پسروشون رو ببینن دیگه.

امیر:ممنون،از جهت شما بشه(نیشخند)(گل)

شبنم:نه قربونت ، فعلا" باید درس بخونم و قصد ازدواج ندارم.(بی خیال)(سوت بلبلی)

امیر:تورو خدا بیا ازدواج کن(نیشخند)

شبنم:به دختره میگم یه حالی ازت بگیره اساسی(عصبانی)

امیر:حالا چرا ناراحت میشی؟(ناراحت)(سوال)

 

***

 

23 خرداد ، ساعت 19.22

ماه نقره ای

" این روزا مامان اخلاقش خیلی بد شده ، همش گیر میده ، احساس میکنم تو این خونه زیادیم "

 

Comment

From amir:

چرا؟ یه جورایی درکت میکنم.(همدردی)

 

***

 

24 خرداد ، ساعت 20.40

گمشده در زمان

" امروز یه اس ام اس برام اومد ، اولش هنگ کردم .خواهری بود.نوشته بود مهمون داریم.عمو ناصر .بعد عمری از شیراز میخواد بیاد ، آخرین بار 10 سال پیش دیدمش"

 

Comment

From shabnam:

چه خوب،بعد از 10 سال عمو جونت رو میبینی!!!

امیر:ممنونم.آره خیلی عموی مهربون و دوست داشتنیه(گل)

 

***

 

26 خرداد ، ساعت 19

ماه نقره ای

"کلا" امروز روز بیخودی بود ، هوا گرفته بود ، درختها هم ناراحت بودند ، آسمون دلش گرفته بود ونم نمک گریه میکرد.این روزها مامان بیشتر غر میزنه ، همش گیر میده تا کی میخوای تو این وضع بمونی ، اگه به فکر خودت نیستی به فکر ما باش.چمه مگه؟؟"

 

Comment

From amir:

مامانای ما اخلاقاشون چقدر شبیه منه ، همش گیرای الکی.

***

 

1 تیر ، ساعت 19

گمشده در زمان

" یه خبر خوب ، قراره برم یه جایی ، اومدم بیشتر مینویسم"

 

Comment

From shabnam:

کجا به سلامتی؟ زود بیا یه خبر از خودت بده.

امیر:حتما" ، یه سفر به شیراز باید برم،اومدم مینویسم چی شد و چی گذشت(گل)

شبنم:سفر بی خطر ، خوش بگذره(خدافظی)(گل)

 

***

 

6 تیر ، ساعت 22.23

ماه نقره ای

" خونمون یه خبرایی هست که ظاهرا" مشکوک به نظر میرسه

، آبجی کوچیکه گفتش که مامانم امروز یه تلفن مشکوک داشت که آخراش همش میگفت باید به حاج آقا میگم بعد به شما میگم، پرسیده کی بود گفتش زیاد مهم نبود.یعنی کی میتونه باشه ؟؟"

 

Comment

From amir:

واقعا" مشکوک به نظر میرسه!!! میگم نکنه قراره بدزدنت؟؟

شبنم:خیلی بد جنسی ها ، تا حالا کسی بهت گفته ، نه من کونگ فو کارم میزنم طرفم رو نصف میکنم(مشت)

امیر: خب پس خدا به داد شوشوی آیندت برسه!!!(قهقه)

شبنم:اول میزنم تو رو نصف میکنم بعد هم اونو اگه به حرفم گوش نکرد(آیکون دعوا)(چماق به دست)

 

 

 

***

 

10 تیر ، ساعت 19.30

ماه نقره ای

" حدسم درست بود ، مامانم حسابی امروز باهام صحبت کرد

از زندگی ، از آینده آخرش هم نظر منو پرسید ، همش یه حس عجیب داشتم ، یه جورایی هیجان زده با کمی ترس با چند حس عجیب غریب دیگه که نمیدونم چی بود!!! منم گفتم باشه بزا این شازده پسر رو ببینیم کیه تا بلکه چشممون به جمالش روشن بشه ولی از همین الان بگم اگر خوشم نیومد با لنگه کفش دنبالش میکنم تا سر کوچه"

___________________________________

 

حاشیه نوشت 1:شاید براتون جای سوال بوده چرا نظرات این دو نفر رو گلچین کردم ، دلیلش اینه که من با این 2 نفر کار دارم!!!

حاشیه نوشت 2:اسامی وبلاگ ها بر اساس تخیل نویسنده میباشد و هیچکدام حقیقی نمی باشد.(اسامی نیز همینطور است.)

حاشیه نوشت 3:تمامی این مطالب جنبه طنز داشته و در قالب فانتزی نوشته شده که انتظار میرود زیاد جدی گرفته نشود.

حاشیه نوشت 4:فکر کنم اینم باید بگم که اگر درست متوجه نشدین با خوندن قسمت های بعدی متوجه میشین که داستان چیه.

حاشیه نوشت 5:از اونجایی که من همه آیکونها رو ندارم و برای اینکه همشون یه دست بشه دیگه شکلک نذاشتم و عبارت های داخل پرانتز معادل همون آیکوناست.

حاشیه نوشت 6: این مطلب رو میخواستم قبل از رفتنم بزارم ولی خب نشد؛

 

الان گذاشتمش.

 

قسمت دوم

-----------------

 

10 تیر ، ساعت 19.30

ماه نقره ای

" حدسم درست بود ، مامانم حسابی امروز باهام صحبت کرد

از زندگی ، از آینده آخرش هم نظر منو پرسید ، همش یه حس عجیب داشتم ، یه جورایی هیجان زده با کمی ترس با چند حس عجیب غریب دیگه که نمیدونم چی بود!!! منم گفتم باشه بزا این شازده پسر رو ببینیم کیه تا بلکه چشممون به جمالش روشن بشه ولی از همین الان بگم اگر خوشم نیومد با لنگه کفش دنبالش میکنم تا سر کوچه

 

Comment From amir:

مبارک ها باشه ، پیر شی ننه.

شبنم:چی چیو مبارک باشه.هنوز نه به باره نه به داره.

امیر : ای بابا ، همینو بچسب دیگه(نیشخند)

شبنم:مگه قحطی اومده،میدونی ما خیلی با هم فرق داریم (عصبانی)

امیر"چه فرقی؟آخرش که باید ازدواج کنی؟(نیشخند)

شبنم:بچه جان برو کمی مطالعه بفرما تا بفهمی که ازدواج هر کی هر کی نیست(عصبانی)

امیر:ما که مطالعه نمودیم میدانیم، شما خیلی لوس تشریف دارید.

شبنم:کی من لوسم؟تو چی؟ننر پررو(عصبانی)(قرمز)

امیر :میگم لوسی قبول کم ، ایناش خودت اعتراف کردی(اعتراف)

 

شبنم:.

امیر:چی شدی؟چرا لال شدی؟(سوال)

شبنم:جواب ابلهان خاموشیست بچه پر رو.

امیر:باشه ،اصلا" حیفه وقتی که اینجا گذاشتم.

امیر:اسم وبم رو از تو لینکات هم بردار.

 

***

 

13 تیر ، ساعت 22.23

ماه نقره ای

"دوستان عزیز من بعد بخاطر وجود یک شخص مزاحم تمام مطالبم بصورت رمز دار میباشد؛بریم ادامه مطلب"

 

Comment From amir:

دیگه مزاحم شدم دیگه ، باشه.بخاطر حرفام عذر میخوام

خوشبخت شی.

شبنم:اول اینکه این کامنتو تایید نمی کنم بعدش هم به دعای شما نیازی نیست ، خیلی ...

 

***

15 تیر ، ساعت 20.40

گمشده در زمان

"سلام بچه ها ، خوبید انشالله.احوالات ما نیز بد نیست اگر بعضی از دوستان بزارن البته.من بعد مطالب رو بصورت یادداشت خصوصی میذارم.دوستان رمزو دارید دیگه ؟ بریم ادامه مطلب"

 

***

 

18 تیر ، ساعت 20.40

گمشده در زمان

یادداشت خصوصی

"خب امروز یکی از بهترین روزاست که داره یه فصل جدید از زندگی من شروع میشه . منتظر روز خواستگاریم.خواستگاری در خانواده ما از نوع سنتیه.تا حالا ندیدمشون .میگن دختر رو میخوای ببین اخلاق مادرش چطوریه.دختر به مامانش میره و پسر به باباش.آهان تا یادم نرفته اینم در تاریخ ثبت کنم که پس فردا غروب باید بریم خواستگاری.کمی استرس دارم"

 

***

 

19 تیر ، ساعت 22.23

ماه نقره ای

" این روزها خیلی روزهای خاصیند. "

 

مشاهده یادداشت خصوصی

" قرار خواستگاری گذاشته شده . کمی استرس دارم نه اینکه بترسم نه. از اون طرف هیچی نمیدونم.قدیما که همدیگه رو روی سفره عقد میدیدن.اما الان حداقلش اینه که میشه دید.صحبت کرد .ببینیم که از نظر فرهنگی و اینا آیا در یه سطحیم و خیلی چیزای دیگه.وای خدای من ..."

 

 

 

***

 

23 تیر ، ساعت 20.40

گمشده در زمان

 

یادداشت خصوصی

" همه چی خوب بود.یعنی اولش کمی استرس داشتم.با اینکه تو کلاس جلوی اون همه آدم کنفرانس دادم و هیچی نمی ترسیدم بر خلاف سابق یه کوچولو استرس داشتم.شب قبلش یه چیزهایی که باید از خانواده عروس و خودش که باید میپرسیدم رو تو یه کاغذ نوشتم و سعی در حفظ سوالا داشتم.شبش که اصلا" خوابم نبرد.

 

مورد هم به ظاهر خیلی منطقی بود. کلی این وسط سوال رد و بدل شد.البته سوالاش فقط عمومی بود و برا اینکه خانواده ها همدیگه رو بشناسن.چقدر هم ازم سوال شد.از صندلی داغ بدتر بود.قرار شد برا اینکه بهتر همدیگه رو بشناسیم بیشتر واسه هفته ی آینده یه قرار گذاشتیم تا ببینیم خدا چی میخواد"

 

***

 

24 تیر ، ساعت 22.23

ماه نقره ای

"برای اولین بار..."

 

یادداشت خصوصی

" دیشب شب خواستگاری بود.وای که چقدر دلشوره داشتم.قرار شده بود که هر وقت کلمه رمزو گفتن چایی ببرم.هی وای من.همش گوشم به حرفها بود تا اینکه مامانی  کلمه رمزو گفت و منم رفتم.طرف میگفت تو یه شرکت مهندسی کار میکنه و قرار شد بیشتر 2 تا خانواده در جلسه های بعدی با هم آشنا بشیم و تو این مدت یه تحقیقی هم بشه.من که تا الان اینا رو ندیده بودم و نمیدونم کی آدرس منو به اینا داده.نه اینکه همین الان جواب بدم که آره نه.اینا یه جورین یا شاید من اینطوری استنباط کردم.

 

الانم که دارم مینویسم نمیدونم باید خوشحال باشم یا نه.ازدواج تو برنامه ام نبود.آرزوهام بزرگتر از ایناست که ازدواج بخواد سد راهم بشه.قبلا" که درس میخوندم بهانه ام این بود که درس دارم الانم باید برم ارشد.درسم برام مهمتر از همه چیزاست.شاید ندونید اما من برای کنکور امسال حدود 2 ساله که دارم درس میخونم تا امسال بتونم برم یه دانشگاه درست و حسابی و میترسم که ازدواجم مانع بشه.اصلا" چه معنی داره ازدواج.همین فردا به مامان میگم که بهشون بگه جوابم منفیه."

 

قسمت سوم

-------------------

گمشده در زمان

30 تیر ، ساعت 21.30

 

" بچه ها این روزها سرم خیلی شلوغه و نمیتونم بیام اینجا.احتمالا" اینجا برا یه مدتی تعطیل میشه.برام دعا کنید.آرزومند بهترینها برای شما.-امیر "

 

***

 

ماه نقره ای

7 مرداد ، ساعت 19

یادداشت خصوصی

"امروز با خانوادم خیلی صحبت کردم.از برنامه ها،ایده آلهاو اهدافم گفتم و گفتم.نمیگم که خواستگارم آدم بدیه نه.به ظاهر که خوبه.تو برخوردهایی هم که داشتیم خیلی خوب بوده و اون تحقیقی هم که گفته بودم ، چیز بدی نشنیدیم و خانواده خوبین.اما مشکل اینه که الان نمیتونم بگم آره ، یعنی چجوری بگم.احساس میکنم اگه جواب مثبت بدم پشت پا میزنم به تمام زحمتهایی که تو این 2 سال کشیدم.شاید باید بهانه بیارم.نمیدونم ؛ شما جای من بودین چیکار میکردین؟"

 

مشتاق شنیدن نظرات شما هستم.

راستی امتحان ارشد بهمن ماست.

 

___________________________

 

سوال نوشت:اگر در شرایط شبنم بودین چیکار میکردین؟بی تعارف بگید.فعلا" این پست ؛ پست ثابته.

 

 

قسمت چهارم

------------------

 

ماه نقره ای

شبنم 15 مهر 90

 

یادداشت خصوصی

" ممنون از کامنتهایی پر مهرتون ، ازدواج به خودی خود چیز خوبیه اما طرفش مهمه که کی باشه ، طرف بعد از مدتی تو زرد ازآب در نیاد یا چمی دونم خیانت نکنه و خیلی چیزهای دیگه که شاید نشه اینجا نوشته بشن ، نمیگم طرف سوار بر اسب سفید و کت شلوار سفید و بهمان و چمان بیاد نه و بعضی هاتون هم که گفته بودین دختر چه هولی ، دَرسِت رو بخون بهترش میاد سراغت.حق با شماست .شاید همین طور باشه که میگین . اما بهر حال اتفاقیه که افتاده و اینا هم یه بار اومدن خواستگاری . شاید بهتره که ردش کنم . این روزها سرم بیشتر از قبل شلوغه و اصلا" فرصت نت رو ندارم.همه شما رو میبوسم. "

 

***

 

گمشده در زمان

19 آبان

بچه ها اگه بدونین چه خبرایی دارم،یه دنیا حرف که قلمبه شده دیگه گفتم ثبتش کنم در تاریخ.

این روزها بیشتر به ازدواج فکر میکنم و مصم تر از قبل شدم.با خیلی ها صحبت کردم و به قول دوست عزیزم ،"ازدواج موفق بهتر از مجرد بودنه ".اولش که فقط یه بنده خدایی ، یه بنده خدای دیگه رو معرفی کرد که این بنده خدا خیللللللللللللیییییییییییییی خیییییییییییلییییییییییییی شیفته اش شدم.همونطور که گفته بودم جلسه اول فقط جنبه عمومی داشت ولی چه جوری بگم اون بنده خدا مورد نظر یه جورایی چنان گلوم پیشش گیر کرده یه قولی!!! که نمیدونم چجوری بنویسم.(البته آپ کردم بخاطر شما دوست جونا که میدونم نگران شدین و تو کامتها هم خیلی سراغم رو گرفتین-ببخشید تو رو خدا-رسما" عاشق شدیم دیگه)

 

ببخشید که جمله بندی هام درست و حسابی نیست و خلاصه – عاشقیم دیگه!!!

 

اما بهر حال در حاشیه دومین جلسه خواستگاری اتفاقات نادری افتاد که برق رفت .گاز هم قطع شد!!!و خلاصه نور علی نور!!!. با نور فلش گوشی قرار شد که ... ، یعنی اول قرار نشده بود که ، بعدا" قرار شد که.خانواده محترم اوشان بعد از کلی مقدمه چینی فرمودن که هر چی دخترم بگه که از اینجا قضیه مشکوک میشه و سرکار میفرمایند که قصد ادامه تحصیل دارن.گفتم که به سلامتی چه رشته ای ادامه میدین فرمودن فناوری اطلاعات.یعنی دقیقا" همون رشته ای که بنده خونده بودم و بعدش رشته ام رو عوض کردم.خب تا اینجای قضیه که خوبه ولی به نظرم این عزیز(همون بنده خدای خودمون) ارزشش رو داره که تا امتحانش صبر کنم و قول گرفتم که بعد از اون دوباره برم خواستگاریش تا ببینیم خدا چی میخواد .

بعدا" نوشت : از دست این بلاگفا ، یه عالمه نوشته بودم .همش پرید!!!بلاگفای بد.

 

دیگه ببخشید زیاد بود.دوستتون دارم یه عالمه.

 

***

 

ماه نقره ای

26 آذر

"گاهی فکر میکنم که هدفم چیه، به کجا میخوام برسم، همش درس بخونم که آخرش چی بشه. اصلا" من دکترا بگیرم،آخرش چی میشه.گاهی وقتا چنان احساس تنهایی میکنم که حد نداره.درسته که تو خونواده ... .یعنی چطور بنویسم که درست منظورم رو برسونم؟تو خونواده ای که دختر هست

 

همینه دیگه ، خواستگار در رفت و آمده دیگه ، البته واسه من نه ها،خواهر بزرگترم.اعصابم خورد شده از این ماجرا ، اصلا" باید یه اطلاعیه بزنم رو در خونه که دختر نداریم یا مثلا"  تموم شد یا فعلا" قصد ازدواج ندارم!!!"

 

***

ماه نقره ای

12 دی

"اینجا از هر کسی خاطره ای دارم ، داداشم که بچه که بودیم همش سر خاله بازی و لی لی همبازی هم بودیم.بزرگتر که شدیم تازه فهمیدم داداش چه نعمتیه.خواهرم که تو بچگی با هم سر عروسک هایی که بابا میخرید با هم دعوا میکردیم و حتی یه بار اونقدر دست و پای عروسک رو کشیدیم که سرش دست من موند و پاییین تنش دست آبجیم و این قضیه باعث شد یه کتک اساسی از مامان بخورم.

 

مادر ، یک موجود عجیب و مهربون.یه بار که نمره ی املام کم شده بود و بابام خواست منو بزنه سپر من شد و من محکم به مامان چسبیده بودم  و خواهش میکردم که بابا غلط کردم.همیشه آرزو داشت و میگفت عروس شی خانمم و بابام ، خیلی کم میدیدمش.صبح زود میرفت سر کار و شب دیر وقت بر میگشت.فقط جمعه ها میدیدمش.الانش هم همینه.اما ستون خونست.

 

همیشه دوست داشتم لباس عروس بپوشم.با توری سفید."

 

***

 

گمشده در زمان

24 اسفند

 

اصلا" فرصت ندارم که بیام اینجا ، اما گهگاهی برا ثبت در خاطرات میام اینجا .تو این مدت نه اینکه فکر کنید بیکار بودم.سعی میکنم بیشتر به آینده فکر کنم،اما خب رسیدن به این آرزوها نیازمند تلاش زیادیه که فکر میکنم تا به حال کم کاری نکردم.اما بهر حال.هفته قبل باز هم رفتیم خواستگاری.حداقلش اینه که بهانه درس و امتحان نداره.

 

گاهی موقع ها خیلی خودخواه میشم ، خیلی زیاد.شاید برا ازدواج هزار جور بهانه بیارن و بگن نه اما شاید یه دلیل کافی باشه و اون اینکه من دوستش دارم.دوست داشتن یه حس خیلی عجیبیه که نمیشه به راحتی توصیفش کرد.خیلی سخته.اما از عوارضش میشه گفت که تا موقعی که صدای کسی رو که دوست داری ، نشنوی صبحت شب نشه ، خوابت نبره ، همش انگار یه چیزی رو گم کردی ، کسل و بی انرژی هستی و خیلی چیزهای دیگه.

 

خداییش درسته که آمار طلاق و مشتقاتش رفته بالا اما خب،این همه دلیل نمیشه که بخاطر اینجور مسایل آدم بگه ازدواج نمیکنم تا طلاق نگیرم یا ازدواج نمیکنم تا بهم خیانت نشه.

 

اینا رو مثلا" دارم میگم ولی بعضی از آدمها هم کارای عجیبی میکنن،مثلا" دوستم رفته خواستگاری دختره ، گفته که لطفا" این برگه رو پرکنید تا بعد و داخل اون یه فرم بود که نوشته بود علایق و سلایق و هدف شما از ازدواج و دیگه اینکه همون اول حق طلاق رو به خانم داد و خیلی چیزهای دیگه که اینجا جاش نیست که بنویسم .

 

چشمها رو باید شست جور دیگر باید دید "

 

***

 

ماه نقره ای

26 اسفند

 

" سلام بچه ها اگر بدونید که چقدر خوشحالم ، هم از اینکه دوباره برگشتم چرا که دلم برا شما یه ذره شده بود و هم اینکه امتحانم خوب بود.فکر کنم که امسال امیدی باشه که برم یه جای درست و حسابی،سر فرصت میام بیشتر مینویسم،فعلا" بوسسسسسسسسسسسسس"

 

Comment from amir:

سلام.خب من که گفتم ببخشید ، براتون آرزوی موفقیت دارم.

شبنم:باشه قبول،اینم به خاطر اینکه الان خوشحالم.

امیر:چقدر خوشحالم کردی. ایشالله بهترین دانشگاه قبولی.(خوشحال)

شبنم:ممنون(گل)

 

***

 

گمشده در زمان

29 اسفند

 

"سلام بچه ها ، عیدتون مبارک، برا شما سال خوبی رو آرزو میکنم"

Comment from  shabnam:

سلام.منم برا شما سال خوبی رو آرزو دارم.

 

***

 

ماه نقره ای

6 فروردین

"این روزها ، روزهای خاصی اند ، موقع خرید قبل عید که با دوستم رفته بودم خرید ، خیلی ها با همسراشون اومده بودن.حتی یه بار تو یه فروشگاهه ، خانومه میگفت نمیخوام ، من لباس زیاد دارم ولی شوهره گیر داده بود که نه ، باید بخری.منظور اینکه کسی هست که به فکرش باشه.همیشه در کنارش باشه.در خوشی و نا خوشی مثل این فیلم خارجکی ها که نشون میدن که عاقد(همون پدر روحانی) رو به زن و مرد یه چیز مشترک میگه و همینو(قول بدین که در خوشی ها و ناخوشی ها) میگه.

 

نمیدونم در مورد من چی فکر میکنید اما من اینطور فکر میکنم که ازدواج سد راه خوشبختی نیست شاید هم نردبانی باشه برای زودت رسیدن به خوشبختی،شاید خیلی ها گفتن که مجردی بهتر از متاهل بودنه ولی گمون نمیکنم اینطور باشه.(متاهل ها)خوشی هاشون رو با هم دارن و با هم قسمتش میکنن و گاهی هم که حرف یا بحثی بشه کوتاهترین راهو میرن و میگن که کاش مجرد بودن.شاید واقعا" اینطور نباشه.نمیدونم"

 

Comment from amir:

منم مثل شما فکر میکنم ، خوشی هاشون رو با هم دارن و به قسمت غمگینش که میرسن مزنن جاده خاکی اونم در شرایطی که واقعا" به هم نیاز دارن.یکی نیست بهشون بگه خب اگه اینطوریه ، استغفرالله (خنثی)

شبنم:دقیقا" همینه که میگین(تایید).

 

***

 

گمشده در زمان

21 فروردین

" حمایت خانواده ام رو دارم (کما اینکه داداش کوچیکه میگه انگار اینا چه توفه ای باشن ، یه دختر دیگه)، نمیدونم چرا اینا همش گیر الکی به من میدن(سوال)

حالا که اینطور شدو هی گیر میدن تا آخرش هستم(عصبانی)

(البته اعتراف میکنم که چون عاشقش شدم تا آخرش هستم ، من اونو دوست دارم و همین یه دلیل در مقابل تمام دلایل بقیه برای من قانع کنندست"

 

***

 

ماه نقره ای

26 فروردین

اون خواستگار مزبور بود که گفته بودم ؛ علی رغم اینکه بهش جواب منفی داده بودیم ولی ول کن نیست.امروز هم خودش تنها اومده بود وبا بابایی حسابی صحبت کرد.من نمیدونم این چی از جون من میخواد؟

 

کلی با هم فرق میکنیم اولیش اینه که این طرف خیلی حرف میزنه ، نه اینکه وراج باشه ها ، نه یه جورایی گوله نمکه ولی خب من ازش خوشم نمی یاد خووو ، خداااااااااااااااا....

 

Comment from amir:

چرا بهش گیر الکی میدی؟آخه اینم شد دلیل؟

شبنم:چرا که نه؟

امیر:این روزها که وقتی میری مصاحبه عوض اینکه بپرسن تخصصت چیه میپرسن کفن میت چند تیکه ست ، تو بیا اینقدر گیر الکی نده؛اون بنده خدا هم دل داره دیگه؟(متفکر)(سوال)

شبنم:بدم نمی گیا، این سری اومد حتما" ازش میپرسم چند تیکه است؟(نیشخند)(قهقهه)

امیر:مثل اینکه بد گرفتی ، من میگم بچسب به اخلاقش نه به مرده شوریش!!!(عصبانی)

شبنم:خب باید بلد باشه ، نباشه؟(سوال)

امیر: اصلا" تخصص شاه دوماد چیه؟

شبنم:فناوری اطلاعات(خوشحال)

امیر:خب ، با چی کار داره یعنی دقیقا" چیکار میکنه.

شبنم:خب دقیقا" که نمیدونم ولی فکر کنم یه جورایی مرتبط با کامپیوتر و ارتباطات باشه دیگه ، تو خودت میدونی؟

امیر:خب آره میدونم چون رشته ام همینه ، شما عوض اینکه بدونی تخصص و کار طرف چیه از مرده شوری ازش میپرسی؟خب مرده شوری و چند تیکه بودن کفت تو تخصص مرده شوراست نه اون مهندس بیچاره خووووووووو.

شبنم:یعنی نباید بدونه؟چرا تو ادارات برا استخدام اینو میپرسن؟

امیر:شاید میخوان مرده شور استخدام کنن.(سوال )(متفکر)

شبنم:یعنی میگی نباید بپرسن؟(سوال)

امیر:من فقط اینو میگم چیزی رو بپرسن که تو تخصصش باشه و نه چیز دیگه.

شبنم:خب پس این سری اومد هم میپرسم کفن میت چند تیکه است و هم کارش دقیقا" چیه؟

امیر:گیر دادی ها(نیشخند)

 

_____________________________

حاشیه نوشت: خب اینو از اول باید میگفتم این داستان در 5 قسمت تنظیم شده که بزودی قسمت آخرش رو میذارم.

 

قسمت پنجم

--------------------

 

ماه نقره ای

10 اردیبهشت

" خانواده هم از دست این خواستگار سمج خسته شدن (البته به نظر آبجی کوچیکه)، بچه بدی نیستاااااااااااااااا ....

 

خونوادش که همه تعریف میکنن و کسی از اونا بد نگفته (در واقع این حرف باباست) ، نظر پدر و مادرم اینه که تصمیم آخر رو من بگیرم ، به نظرم باید بیشتر همدیگه رو بشناسیم چون هیییییچیییییییییییییی نمیدونم که طرفم اصلا" اخلاقش چه جوریه یا موقعی که عصبانی بشه چیکار میکنه و خلاصه یه امتحان سفت و سخت و خلاصه کلی سوال دیگه که نباید بی جواب بمونه."

Comment from amir:

حق داری،بهر حال یه عمر زندگیه دیگه.راستی پرسیدی کفن میت چند تیکست؟(نیشخند)(سوال)

شبنم:خیلی بدی ، میدونستی؟(سوال)تو باشی می پرسیدی؟اما از شوخی گذشته از چند نفر راجع به آینده شغلی این رشته پرسیدم و میدونم چطوریه وخلاصه رشته خوبیه.ممنون از راهنمائیت(دسته گل)

امیر:خب ،خدا رو شکر(خوشحال)

شبنم:راستی رشته خودت چیه؟(سوال)

امیر:من سابقا" رشته ام همون بود .چطور مگه؟(سوال)(متفکر)

شبنم: هیچی . همینطوری پرسیدم.

امیر:جان من بگو نظرت در مورد اون پسره چیه؟

شبنم:چه جلافتا.گمون نکنم به شما ربطی داشته باشه(عصبانی)(چماق)

ولی چون شمایی ، پسره بچه خوبیه ...(احساس)

امیر:تمومه دیگه ، مبارک باشه(برف شادی)(عروسی)

شبنم:بیا،میگم پررویی میگی نه ، باز تو روت خندیدم پر رو شدی(عصبانی)

امیر:شوخی کردم بابا ، چه سریع جدی گرفتی؟(سوال)(متفکر)

شبنم:میخواستم امتحانت کنم(قهقهه)

امیر:عجب معلم سخت گیری ، شغلت همینه دیگه؟(سوال)(نیشخند)

شبنم:چی معلم، شما اینطوری فکر کن.

امیر:پس خدا به داد شاگردات برسه(قهقهه)

شبنم:باز شروع کردی ها(منتظر برا دعوا)

 

***

 

گمشده در زمان

15 اردیبهشت

" امروز یکی از اون روزهای بود که باید در تاریخ ثبت و حک بشه.

 

امروز خلاصه دعوتی نمودیم و کلی هم سوال پرسیدیم و جواب دادیم و پرسیده شدیم.اما نمیدونم چطور شد که لباسم ملبس به دوغ شد یعنی نامبرده دستش خورد به دوغ و خلاصه ..."

 

Comment from  shabnam:

آخی ، نازی ، لباست کِخ شد؟(قهقه)

امیر:زیاد مهم نبود ، دستش خورده بود(متفکر)

 

***

 

ماه نقره ای

16 اردیبهشت

"دیروز نامبرده برای آشنایی بیشتر یه برنامه ترتیب داد و خلاصه حرف زدیم و حرف زدیم.حدود 200-300 تا سوال آماده کرده بودم از ریز به ریز تا درشتاش که وسط هاش دیگه ساعت 1.30 شده بود و مخ نامبرده  رسما" تعطیل!!

 

جهت تعویض آب و هوا پیشنهاد دادن که بریم یه رستوران تا نهار بخوریم.

(نامبرده اینقدر ازش سوال پرسیده بودم که فراموش نمودند ساعت چنده و وقتی به خود آمدند که موقع سوال پرسیدن به سرفه افتادم و ایشون برا اینکه من گلویی تازه کنم فرمودن که برم یه آبمیوه ای، چیزی بگیرم که تازه متوجه شدن ساعت چنده)."

 

Comment from amir:

نمیدونم چرا احساس میکنم این حرفات کمی عجیبه؟(خیلی خیلی متفکر)(اِند متفکر،از اوناش که توپ بزنی حواسش نیست)

شبنم:چطوری عجیبه؟تعداد سوالا یا چی؟

امیر:گفتی که دیروز با نامبرده رفتی کافی شاپ؟

شبنم:نه من همچین حرفی نزدم.

 

امیر(خصوصی):برحسب اتفاق ، موقع رستوران دستت نخورد به لیوان دوغ که اونم بر حسب اتفاق بریزه رو پیرهن نامبرده؟(سوال)

شبنم(خصوصی):امممممممممم .... چرا ، میخواستم تستش کنم ببینم موقعی که عصبانی بشه چیکار میکنه ، تو اینو از کجا میدونی؟

امیر(خصوصی):آخه دیروز با شخص بنده خدا که واسه نهار رفته بودیم،اون بنده خدا دستش خورد به لیوان و پیراهن بنده دوغی.

 

شبنم(خصوصی):تو ساکن کجایی؟مگه نگفته بودی شیرازی هستی؟(استرس)

امیر(خصوصی):نه ، من گفتم یکی از فامیلامون از شیراز اومدن.من ساکن تهرانم.

شبنم(خصوصی):بر حسب اتفاق اسم اون رستوران مربوطه ، رستوران نارنج نبود؟

امیر(خصوصی):نارنج؟من به اسمش دقت نکردم ، نمیدونم.(خجالت)مگه شما هم ساکن تهرانی؟

شبنم(خصوصی):شما بر حسب اتفاق ، یه شال گردن مشکی گردنتون نبود با یه کیف چرمی تو دستتون؟؟

امیر(خصوصی):دختر داری منو میترسونی، نکنه تو همون بنده خدایی؟؟

شبنم(خصوصی):یعنی من میکُشَمِت ....

 

 

 

***

6ماه بعد

ماه نقره ای

" گاهی موقع ها اتفاقاتی میفته که غیر قابل باوره و گاهی حتی غیر قابل تصور.گاهی موقع اتفاقاتی که در بیداری میفته حتی آدم تو خواب هم تصورش نمیکنه و این اتفاقیه که برای من افتاد ...

 

ادامه مطلب

یادداشت خصوصی"

گمشده در زمان

بچه ها من حسابی شرمنده شما شدم ، خیلی وقته که نیومدم اینجا و خلاصه خیلی ببخشید.نمیدونم الان چه احساسی نسبت به من دارین و اگر الان با میله گرد ،دنبالم کنید حق دارین.به دلایل نامعلومی عاشق شدیم و به دلایلی نامعلوم تر عاشق نیمه گمشده خود .

این هم که میگم دلایل نامعلوم ، منظور اینکه دوست داشتن رو نمیشه وزن کرد یا شمردتشون.(اصلا" مگه دوست داشتن دلیل میخواد؟؟؟)

 

" من برای دوست داشتن تو را بهانه میکنم همسر مهربانم "

شبنم(خصوصی):خب بسه دیگه ، زیاد نوشتی، پاشو بیا شام آمادست.

امیر(خصوصی):اومدم گلکم( ؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

 

***

 

3 روز بعد

ماه نقره ای

زندگی را با تو و در کنار تو دوست دارم.زیباترین گلهای بنفشه را در میان را با سبدی از عشق برایت به ارمغان آورده ام ، شادیهایم را در کنار تو تقسیم و ناراحتی و دلتنگی هایم را چون پشتوانه ی محکمی چون تو دارم فراموش.عاشقانه هایم را برای آن یار دوست داشتنی خواهم گفت که هرگز تنهایم نخواهم گذاشت...

 

ادامه مطلب

Comment from amir:

امیر:عالی بود عزیزم ، شاید نتونم به زبون بگم  یا کم بگم ولی خیلیییییی دوستت دارم.(یک دنیا گل برای همسرم-تقدیم با عشق)

 

__________________________

 

کمی آنسوتر در این دنیای مجازی

 

وبلاگ آرزوهای کوچک

"یکروز تو را خواهم دید ، و سخن خواهم گفت با تو و در کنار تو ..."

وبلاگ درخت بلوط من

"ای بابا ، این چه وضعشه ، این متاهلا...."

 

____________________________

 

مرتبط نوشت :

 

"قبل از ازدواج"

یه همسر نداریم !!!

یه شوهر نداریم !!!

 

بعد از ازدواج

قبلنا که همسر نداشتیم !!!

قبلنا که شوهر نداشتیم !!!

_______________________________

با احترام به وبلاگ های نامبرده ، همانطور که قبلا" هم گفتم تمامی مطالب در قالب طنز نوشته شده که انتظار می رود جدی گرفته نشود.

حاشیه نوشت:میشد بیشتر کار کرد ولی خب ،شما به بزرگواری خودتون کم و کاستیش رو ببخشید.