سلام. می دونید من با اصل نشانه ها از کجا اشنا شدم؟ از این کتاب دوست داشتنی و باحال و پرمعنی به معنی واقعی کلمه . لینک نسخه صوتی نمایشی کتاب رو میذارم و پیشنهاد میکنم حتما بهش گوش کنید. اگه حتی کتاب رو هم خوندید ، یکبار اثر نمایشی اون رو گوش کنید. لحظه به لحظه اون کتاب صوتی رو گوش کنید و باهاش زندگی کنید. فوق العاده عالیه این کتاب. در ادامه میگم
1.نمایش صوتی کیمیاگر ( حداقل 4 بار ارزش گوش کردن داره!!! )
توضیحات تکمیلی درباره این کتاب و اصل نشانه ها :
بزودی نوشته می شود :
1.اخه یکی به من بگه چطور ممکنه منی که اصلا سالها سوار موتور نشدم و از موتور سواری هم کمی وحشت دارم چطوری روزی که ساعت 5 نوبت مشاورم بود ، و منم از اون سمت بخاطر ترافیک زیاد تازه ساعت 5 برسم سرچهار راه و اسنپ هم نباشه و یه گوشه چهار راه ؛ یه موتوری منتظر وایسه ، بعد من از مستاصل شدن و احتمال اینکه نمی رسم و اسنپ هم که قبول نمیکنه و نمی یاد ، یهو به ذهنم میرسه به این موتوریه بگم ؛ میخوام برم فلانجا ، و اون میگه اتفاقا قبلا اونجا مسافر بردم بلدم کجاست، بعد توی اون همه ترافیک ، منو 10 دقیقه ای برسونه سر لوکیشین؟ حتی همین الانشم من نمیدونم از کجا باید موتور بگیرم؟
2.اخه چطوری میشه از بین اون سایت به اون بزرگی و با کلی کاربر ، یهو با کاربری اشنا بشی که اونم بعد از کلی سختی یه مسیری رو طی کنه ( و جواب تحمل سختی و تلاشش رو هم میگیره اتفاقا ) و حالا یه جورایی برات الگو بشه ؟ که بعد از هر سختی یه اسونی و فرجی هست؟
3.چطوری میشه شب قدر ؛ نصف شب که میخوای از مسجد برگردی و ترس از حیونای وحشی توی اون مسیر خالی و ترسناک داری ، یهویی توی مسیر برگشت با مسافری بربخوری که اتفاقا هم مسیرت باشه و تا چند متری مقصدت باهات بیاد؟
گمون نکنم دنیا بی حساب کتاب باشه. هر چیزی نشونه ای داره.تو حرکت کن ، نشونه هایی که بهت میگن الان تو مسیر درست قرار گرفتی رو میبینی.
سلام اقا امیر ،حالا امیر یا سمیر یا هر دوش😅
خوب هستید ؟ مشتاقانه منتظرم وقت اضافه گیر بیاروم و کتابو شروع کنم ،رفتم راجبش سرچ کردم بنظرم باید کتاب جالبی باشه ،کاش بتونم نسخه ی چاپ شدش رو گیر بیارم ،کلا خوندن کتابو اونجوری دوست دارم البته مدتهاست که سر وقت کتاب نرفتم ،یادمه اون موقع ها که نوجون بودم تو خونه ی نن جونم،یه اتاق بود متعلق ب عموم که خودشم نبود خارج از کشور بود ،تو جایی که من هستم کلا زیاد ب کتاب و کتاب خونی و مطالعه اکثرا اهمیتی نمیدن اما برای من جالب بود که عموم بر خلاف هم سن و سال هاش که اکثرا ب زور دیپلم داشتن ،اون یه قفسه داشت که پر بود از انواع کتابای پزشکی و طب سنتی،رمان های قدیمی ،یسری کتابم بود که ب زبان انگلیسی بود شاید مربوط ب درسش بود ،همیشه یادمه تابستونا مخصوصا بعد از ظهرا که بیکار بودم میرفتم سر وقت اون کتابا،و کلی از خوندشون کیف میکردم ،یه نسخه ی قدیمی از دیوان حافظ هم داشت که با خط نستعلیق بود ،یادمه مادربزرگم که سواد خوندن نوشتن نداشت گاهی اوقات ب من میگفت با همون دیوان حافظ براش فال بگیرم حالا منم درست نمیتونستم با اون خط نوشته فالشو براش بخونم یه چیز دیگه میگفتم تهش مامان بزرگم هر چی که بودو همون طور که خودش میخاست تعبیرمیکرد😂
یادش بخیر چه روزگاری بود ،اون موقع انقدر درگیر زندگی نبودیم
راستی منظورتون از کاربری که تو سایت الگوتون شده کیه ؟