یه چیزی هست در وجود من ، شخص یا آدم نیست ، یه چیزی که ماهیتش درست مشخص نیست و نه از هویت و نه از جنسیت یا ماهیتش چیزی نمی دونم ، البته اون چیز یا موجود ، شاید درون خیلی های دیگه هم باشه ، ماهیتش رو نمی شناسم اما متوجه چیز خیلی تلخی شدم ، اون کاری میکنه که من به بهانه هایی که خودش درست میکنه یا یه جوری مثل بازی می مونه و اتفاقاتی که پشت سر هم برام می افته و درش می افتم ، از هدف اصلی دور بمونم و انگار خبره این کار شده. در وجودم ، من رو با همه دشمن میکنه تا بخواد حواسم به اون موضوع اصلی نباشه ، مدتهاست داره این کار رو میکنه. نمی دونم اون چیز ، بخشی از وجود من شده مثل ضمیر ناخودآگاه یا اینکه داره ناآگانه کاری رو میکنه.هیچی ازش نمی دونم.
مدلهای مختلفی از روش های حل مسائل زندگی امتحان کردم ، آخریش اینه که به برگه تهیه کردم و در حالت افقی ، به فاصله نیم سانت خط کشی کردم و هر خط شده یک روز از زندگی که مجاب کردم خودم رو اتفاقات مهم یک روز رو درش بنویسم . چیزهای دیگه ای هم فهمیدم مثل اینکه اون چیز رو چطور میشه ضعیف کرد ، می پرسید چطور ؟ اگه بهتون بگم شاید خیلی تعجب نکنید اما کل این موضوع اینقدر عجیبه که ...
باید اینهارو بنویسم و کسی که خیلی درگیر این مسائل نیست بخونه چی میگه با خودش؟ اه ، اصن حرف اونها باید مهم باشه ؟ یا خودم مهمم ؟ نمی دونم ... از چیزهایی که به هم میپیچن و پیچیده میشن متنفرم ، متنفرم