رد پای دوست

آلبوم خاطرات من

داستان : زندگی و خودکشی ، 2 روی یک سکه ... ( پارت 1 )

یک شب معمولی بود ، اما نه خیلی معمولی ، معمولی نبودنش بخاطر بارش شهابی آن شب بود ، حوالی 30 دقیقه بامداد به اوج خود می رسید ، نجوم را دوست داشت ، هر چه که میدانست رو خود آموخته بود و بارشهای شهابی رو دوست داشت.هر وقت که دلش تنگ میشد به آسمان نگاه میکرد و از زمانی که به شهر جدید آمده بودن متوجه وجود یک تپه شد که در آنجا یک تپه بود ، روی تپه نمای خوبی به شهر داشت و شب ها آلودگی نوری کمی داشت و کهکشان ها به خوبی قابل دیدن بود.

 

فکر میکرد این آخرین باری است که یک بارش شهابی را خواهد دید و تصمیم داشت در ابتدای روز  ودبا طلوع خورشید ، به زندگی اش پایان بدهد ، اما ایده ای برای انجام این کار نداشت ، انگار 2 دل بود و نتوانسته بود تصمیم قاطعانه ای بگیرد و میخواست با آن بارش شهابی ، ضمن اینکه ذهنش را باز بگذارد تا شاید بیشتر به این موضوع فکر کند ، شاید 5 ساعت وقت برای اینکه نوع خودکشی اش را انتخاب کند کافی بود ، لااقل او که اینطور فکر میکرد ، زیلویی که همراهش بود را روی زمین پهن کرد و به اسمان شب خیره شد ....

 

هر چند دقیقه یک شهاب رد میشد ، از یک نقطه شروع و با یک خط کوتاه به پایان می رسید ، 

- خوش به حالتون ، شما واقعا زندگی می کنید ، همون قدر که لازمه نه مثل من

 

نه مثل من را با بغض گفت ، به یاد روزهایی افتاد که تلاشهایش نتیجه نداده بود و همه از او پیشی گرفته بودند . در همین فکر ها بود که صدای دینگ از گوشی اش بلند شد ، نگاهی به آن کرد ، 

_ خوبه که لااقل فقط من نیستم که به اسمون نگاه میکنم ، بهار هم به آسمون نگاه میکنه ، بهتره از لیست دوستان وبلاگم بردارم ، شاید تو اینستا هم بلاک اند ریپورتش کنم ... اممم نه بذا همینطوری بمونه ، سالهاست که خواننده وبشم با اون پست هاش

 

فکرش را رها کرد و به صورت های فلکی نگاه کرد ، برخی به راحتی قابل شناختن بودن و برخی هم نه ، انگشتش را بلند کرد و به سمت یکی از صورت های فلکی اشاره ای کرد و گفت اون باید "سنبله" باشه و بذار ببینم "ذات الکرسی کجاست؟" نگاهش را چرخاند تا پیدایش کند 

 

+صدایی گفت ذات الکرسی اونجاست و به سمت آن اشاره کرد ، سمت راست دب اکبر ، همونی که حالت دبلیو انگلیسی داره 

نگاهش را چرخاند تا ببیند کی مزاحمش شده و خلوت او را به هم زده است ، آن شخص بدون اینکه منتظر امیر بماند ، دوباره گفت :

+ میتونم منم اینجا دراز بکشم؟ موقعیت خوبی برای دیدن بارش های شهابی داره ، خوبه که یه نفر هست که به این چیزا علاقه داره

 

هنوز امیر نتوانسته بود در آن تاریکی چهره اش رو درست ببینید ، اما انگار لباس بلند و یک تکه سفید داشت 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Amir

دستی که نوشت ...

همیشه نباید که خداحافظی کرد ، گاهی باید سکوت کرد تا برای گفتن دوباره حرف داشت.

من 2 دنیا پیش روم دارم ، دنیای دیجیتال و دنیایی از جنس زندگی ، تو هر 2 تاش مطلب می نویسم اما فکر میکنم باید داخل دفترم یادداشت های بیشتری از این روزهام بنویسم و هر زمان که حرفی برای گفتن داشتم ، بیام و بازم بنویسم ، البته بین خودمون بمونه که فکر میکنم اخرین رسالتم این بود که کانال کتاب صوتی رو به دوستانم معرفی کنم تا ازش لذت ببرن مخصوصا از نمایش های صوتیش.

 

+اون عروسی نامبرده بلاک اند ریپورت ( کلیک )  رو هم رفتم ، عجب چیزی بود یعنی اولین باری بود که این مدل عروسی می رفتم ، از اختلاطش که بگذریم ، کلیپ های تبلیغی که شاید زمانی جزئ فیلم های خصوصی جمع خودی بود هم روی تلوزیون بزرگ استیج پخش شد و با اون فرمون میتونست بره جشنواره های جهانی ، فقط ایرادش این بود که دنس های رو استیج رو علی رغم 2 تا دوربین اونجا مستقیم روی تلوزیون بزرگ نشون نمی دادن چرا که تعداد مهمون ها زیاد بود و خلاصه همه که نزدیک استیج نبودن!

 

ایشالله که خوشبخت بشن ، حالا بین خودمون بمونه ها ، ازدواج هم گزینه بدی برای ادامه زندگی نیست بالاخره یه مورد هست که چش ادم رو بگیره دیگه ، نه ؟ ، بهرحال  لباس های جالبی پوشیده بودن . خلاصه اگه بی جنبه بازی در نیارم اکی بود ، اما از عقیده خودم که برنگشتم همون دورادور تبریکات رو روانه کردم و خیلی نزدیک نشدم و از نزدیک تبریک نگفتم. همه چیز عروسی خوب بود ، انشالله که همیشه به جشن و شادی و عروسی 

 

++ دم همه اون دوستان و عزیزانی که مسلط به 4 زبان هستن واقعا گرم ها! دمشون گرم.خیلی خوبه که ادم همه جا یه آشنا داشته باشه که کارش راه بیفته ، اتفاقا گاهی لازمه زبان رو یاد بگیره که زبان دوست کار راه اندازش رو بلد باشه که کارش راه بیفته. خلاصه اینکه دم همه تون گرم و این اعیاد مبارک باشه ": )

 


+++درباره عکس : 

عکس مربوط به جلد رمان کیمیاگر ( توضیحات این رمان در ویکی پدیا )   هست و همونطور که در بخش کتاب صوتی هم گفتم ( اینجا ) این کتاب صوتی ارزش حداقل 4 بار گوش کردن از ابتدا تا انتها رو داره و برای کسی که آرزو و هدفی در سر داره خیلی کمک میکنه ، شخصیت های داره که گاهی در زندگی شخصیت هامون شبیه به اون میشه ، مثل اینکه کسی که فقط آرزو داره و داشتن آرزو مهم تر از رسیدن به خود آرزو هست مثل همون کاراکتری که آرزو داشت حج بره اما نمی خواست و فقط داشتن آرزو براش مهم بود ، یا کاراکتر اصلی که در طول سفر خیلی چیزها بدست آورد و میخواست از اون هدف اصلی دست بکشه اما کیماگر بهش گفت نذار روزی برسه که در حسرت آرزوت بمونی ، هر چی که بدست آوردی اگه به اون هدف اصلیه نرسی ، یه روز از دستت میره .

 

حتما کیماگر رو گوش کنید ، رمان فوق العاده ای هست مخصوصا برای کسایی که هدف و آرزویی در سر دارن .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Amir